اگر به خانه ی من آمدی
ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگر
خدایا
آسان بودن دشوار است
آسانم کن
خداوندا
کلام تو بودن دشوار است
بارانم کن
خدایا
خداوندا
آن نیستم که باید
آنم کن
ظلمت شکافت . زهره را دیدیم و به ستیغ برامدیم
اذرخشی فرود امد و ما را در نیایش فرو دید
لرزان گریستیم. خندان گریستیم.
رگباری فرو گرفت.
سیاهی رفت. سر به آبی آسمان سودیم. در خور آسمانها شدیم.....
سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم.
سکوت ما به هم پیوست و ما .... ما شدیم.
تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید.
افتاب از چهره ی ما ترسید.
دریافتیم و خنده زدیم. نهفتیم و سوختیم .
هر چه مبهم تر تنها تر
از ستیغ جدا شدیم .
من
به خاک امدم وبنده شدم
تو
به بالا رفتی و خدا شدی