لرزان گریستیم


ظلمت شکافت .  زهره را دیدیم و به ستیغ برامدیم

اذرخشی فرود امد و ما را در نیایش فرو دید

لرزان گریستیم. خندان گریستیم.

رگباری فرو گرفت.

سیاهی رفت. سر به آبی آسمان  سودیم. در خور آسمانها شدیم.....

سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم.

 سکوت ما به هم پیوست و ما ....  ما شدیم.

تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید.

    افتاب از چهره ی ما ترسید.

دریافتیم و خنده زدیم. نهفتیم و سوختیم .

هر چه مبهم تر تنها تر

از ستیغ جدا شدیم .

من

 به خاک امدم وبنده شدم

تو

به بالا رفتی و خدا شدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.