،جایی نزدیک خدا

حسهای پوسیده من نرم نرم ،کنده می شوند

و تو در انتها ترین نقطه زمین ،جایی نزدیک خدا

در شبی تکراری

  تکرار همه حسهای گرم روزگار درمن مرده را  سلاخی میکنی

 و تو دفن کننده همه حسهای تازه من

بی هیچ شرمی، بی هیچ تاسفی به گور عمیق من

 فاتحانه نگاه می کنی

 تاوان تلخی تو

نگاه سرگردان من و کلام هرز پیچیده در تعفن من شد

من سهمی از نگاهت هم دیگر نمی خواهم

 من دفن شدم در خاطرات کسی که اینک نیست

 یک اسطوره دفن شده

 دوست داشتنی تر از نگاه به گرگی ست که در اندیشه کشتن حسی

 دیگر به کمین نشسته

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.