لرزان گریستیم


ظلمت شکافت .  زهره را دیدیم و به ستیغ برامدیم

اذرخشی فرود امد و ما را در نیایش فرو دید

لرزان گریستیم. خندان گریستیم.

رگباری فرو گرفت.

سیاهی رفت. سر به آبی آسمان  سودیم. در خور آسمانها شدیم.....

سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم.

 سکوت ما به هم پیوست و ما ....  ما شدیم.

تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید.

    افتاب از چهره ی ما ترسید.

دریافتیم و خنده زدیم. نهفتیم و سوختیم .

هر چه مبهم تر تنها تر

از ستیغ جدا شدیم .

من

 به خاک امدم وبنده شدم

تو

به بالا رفتی و خدا شدی

وقتی که گریه می کنم...

 

       تو را در میان اشکهایم می بینم

 

                ولی اشکهایم را پاک می کنم

 

                         تا کسی تو را نبیند....

یک دوست واقعی


یک دوست واقعی اونی هستش که

                                             وقتی میاد که تموم دنیا از پیشت رفتن.

 

 

هر کسی چیزهایی که شما می گین می شنوه

و دوستان به حرفای شما گوش می دن

اما بهترین دوستان

حرفهایی رو که شما نمی گین میشنون.

روزی دیگر اغاز می شود


روزی دیگر اغاز می شود

 

فرقی میان دیروز و

 

امروز نیست

 

شاید فردا روز دیگری باشد

 

و راهی دیگر

 

وپایی دیگر

 

وصدایی دیگر

 

وارزویی دیگر

 

و امیدی دیگر.... اری

 

شاید فردا پرستو چشمهایش را به روی بهار باز کند.